سرویس دین و دعوت پایگاه اطلاعرسانی اصلاح
اثبات رسالت پیامبر اسلام(ص):
همچنانکه دانستیم خداوند کاروان پیامبران- سلام خداوند بر آنها باد- را جهت راهنمایی و هدایت بشر گسیل فرمود و این کاروان مقدس به خاتمشان محمد مصطفی(ص) ختم شد، در این قسمت به اذن خدا به اثبات رسالت پیامبر اسلام خواهیم پرداخت،
هرگاه با دلیل و برهان قاطعی بر ما ثابت شدکه انسانی فرستادهی خدا است، واجب است به او ایمان آورده و از وی پیروی نماییم و به آنچه که بدان فرمان میدهد پایبند بوده و از آنچه که از آن نهی مینماید دوری گزینیم، چون در این صورت اطاعت از پیامبر به منزلهی اطاعت از خداوند است، من یطع الرسول فَقَدْ أطاعَ اللهَ،،،[1] یعنی: هر کس از پیامبر اطاعت کند در حقیقت ا زخدا اطاعت کرده است،میتوان از طرق گوناگونی راستی گفتار مدعی پیامبری را دریافت، به دلایل زیر قرآن کتاب آسمانی است و نمیتواند ساختهی دست محمد(ص) باشد:
1، اقرار محمد(ص) به منتسب کردن قرآن به خدا:
خود پیامبر(ص) و خود قرآن به صراحت میگویند که این کتاب از محمد(ص) نیست؛ پس چگونه ما میخواهیم قرآن را به او منسوب کنیم؟ اگر کسی بیان دارد که برای این محمد میگوید قرآن کلام من نیست تا ارزش آن را بالا ببرد، در جواب میگوییم اگر ارزش قرآن به اطاعت و پیروی است، سخنان محمد(ص) از دید مسلمانان از لحاظ اهمیت دست کمی از قرآن ندارد و حتی مسلمآنها درک و فهم قرآن را به آگاهی و اطلاع از حدیث منوط کردهاند و به محض اینکه مسلّم شد سخنی واقعاً گفتهی پیامبر است، قرآنگونه به آن عمل میکنند، پس پیامبر هیچ نیازی به این ندارد تا سخنان خود را با نسبت دادن آنها به خدا ارج نهد،
2، مورد سرزنش قرار گرفتن پیامبر(ص) در قرآن:
در چندین مورد، خود پیامبر مورد سرزنش و عتاب قرار گرفته است و به او گفته میشود این کار را نکند یا نمیبایست بکند، مهمتر از همه در مواقعی از پیامبر(ص) سؤالاتی میشد و چون پیامبر(ص) میبایست از خداوند جواب دریافت کند، منتظر پاسخ میماند و حتی یکبار سؤالی از او شد، ولی وحی نازل نشد، پیامبر(ص) در جواب ماند و نتوانست پاسخی بدهد،
3، صداقت و امانتداری پیامبر(ص) قبل و بعد از بعثت:
پیامبر اسلام(ص) چه پیش از بعثت چه پس از آن هیچگاه زبانش به دروغ آلوده نشد، وی را به خاطر پاکی و امانتداریش امین لقب دادند چون از هر جهت در کنار او احساس امنیت میکردند، این امین مردم به یکباره ادّعا نمود که از سوی خداوند مأمور رساندن پیام یکتاپرستی به جهانیان شده است، بسیاری از مخاطبین وی با این استدلال که طی چهل سال گذشته از عمر شریفش در میان جامعهی جاهلی آن روز که هر انسانی را آلودهی گناه میسازد حتی برای یکبار از او دروغ و ناپاکی نشنیده و مشاهده نکردهاند با صرف این اعتقاد و باور به او و رسالتش ایمان آوردند و خود پیامبر نیز همین موضوع را در اولین خطابش مبنای استدلال به راستی سخنش قرار داد؛ هنگامی که بر روی کوه صفا ایستاد و خطاب به قبایل مکه فرمود: ای فرزندان عبدالمطلّب! ای فرزندان عبد مناف! ای،،،! وقتی نزد او جمع شدند، فرمود:
«آیا اگر به شما بگویم که سوارانی در این درّه میخواهند بر شما بتازند سخن مرا تصدیق میکنید؟ گفتند: بله، از تو دروغ نشنیدهایم، فرمود: پس من شما را از عذاب سختی بیم میدهم،»
اینک نمونههایی از ایمان آوردن کسانی را که مبنای ایمان آوردنشان شخصیت والای پیامبر بود، ذکر میکنیم:
الف: اولین بار که در غار حرا وحی بر پیامبر عظیمالشّأن(ص) اسلام نازل شد، بر قلب مبارک وی بسیار سنگینی میکرد، بلافاصله به سوی همسرش خدیجه بازگشت و فرمود: مرا بپوشانید، تا اینکه ترس و خوف از دلش رخت بر بست، سپس فرمود: ای خدیجه مرا چه شده است؟ و آنچه را که بر وی گذشته بود برای او باز گفت و فرمود: بر خویشتن بیم دارم، خدیجه خطاب به وی فرمود: هرگز! بر تو مژده باد؛ سوگند به خدا، او هرگز تو را خوار نمیگرداند چون تو صلهی رحم به جای میآوری، راست گفتار هستی، بار مردم را بر دوش میکشی، امور مردم را سامان میبخشی، مهمان را گرامی میداری و مردم را در مصیبتهایشان یاری میرسانی،[2]
خدیجه از لابلای سخنان خویش به کمالات پیامبر استدلال کرد که خداوند کسی را که از این صفات والا برخوردار باشد هرگز خوار نمیگرداند و آنچه را که در غار حراء مشاهده کرده جز نشآنهای از نشانههای تکریم و بزرگداشت و برگزیدن خداوند نبوده و مقدمهای برای رسالتش میباشد، به این خاطر وقتی که پیامبر(ص) مأمور به تبلیغ رسالتش شد، خدیجه در میان زنان و مردان اولین کسی بود که به وی ایمان آورد،
ب: آنگاه که پیامبر(ص) ابوبکر صدّیقt را به اسلام دعوت کرد، او از پیامبر(ص) هیچ دلیلی برای راستی ادعایش نخواست، تنها مبنای ایمان آوردن وی به پیامبر(ص) شخصیت بینظیر پیامبر بود که ابوبکرt او را شایسته میدید که خداوند وی را برای ابلاغ پیامش برگزیند، چون او در میان قومش راستگو، امین، پاک دامن و دارای اخلاق و سرشتی والا بود، به این دلیل ابوبکرt پس از اسامه بن زید اولین مردی بود که به پیامبر ایمان آورد و به دعوتش پاسخ مثبت داد، بدون اینکه هیچ دلیل و برهانی از وی مطالبه نماید، لبّ کلام این است که بزرگمردان و زنانی همچون ابوبکر صدیقt و خدیجهی کبری-خدا از او خشنود باد- که هر یک به سببی – ابوبکرt از دوستان نزدیک و خدیجه همسر- از نزدیکترین اشخاص به وی بودند و او را کاملاً میشناختند بلافاصله به او ایمان آوردند، آنها با شناختی که از صداقت در گفتار و نیز تمامی ویژگیهای والای وی داشتند یقین پیدا کردند که وی شایستگی انتخاب از طرف خداوند برای این امر مهم (رسالت) را دارد،
4، امی و بیسواد بودن رسول خدا(ص):
برای درک بهتر این مطلب ذکر مقدمهی زیر ضروری است، در روانشناسی عوامل مؤثر بر شکلگیری شخصیت را؛ خانواده، مدرسه، جامعه و،،، ذکر کردهاند، حال نگاهی گذرا به محیط پیرامون پیامبر(ص) خواهیم داشت،
أ، شخصی که قرآن را آورد از تربیت پدر و مادر محروم بود؛ زیرا قبل از ولادت پدر و در 6 سالگی مادرش را از دست داد، طبق سنن و قوانین حاکم بر زندگی محروم بودن از کنترل و نظارت پدر و مادر آسیبهای جدی به شخصیت فرد وارد میکند و بهطور طبیعی چنین فردی باید در تربیت پایینترین فرد از همنوعان خود باشد، حتی تأثیر منفی محروم بودن از پدر و مادر در امثال و حِکَم آمده و ورد زبان مردم است که به حالت تحقیر به انسان منحرف و بی توجه به اصول انسانی گفته میشود بی پدر و مادر،
أَلَمْ یجِدْکَ یتِیماً فَآوَى[3] یعنی:آیا خدا تو را یتیم نیافت و پناهت نداد؟
ب، محیطی که او در آن بزرگ شد در نهایت درجهی بیسوادی و بیخبری بود و حتی مدرسهای که در آن مسائلی هرچند ابتدائی آموزش داده شود، وجود نداشت،[4]
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ[5] یعنی:خدا کسی است که از میان بیسوادان پیغمبری را برگذیده است،
ج، جامعه و مردمی که او در میان آنها بزرگ شد در اوج جاهلیت، کم خردی، جنگ و خونریزی و،،، بود،
د، از نظر جغرافیایی نیز این بخش از سرزمین حجاز در انزوا و بدور از هیاهوی تمدنهای موجود آن عصر یعنی ایران و روم بود، چون این سرزمین چیزی نداشت که یکی از آن دو امپراتوری به آن چشم طمع داشته باشند و در فکر اشغال آن برآیند و به این طریق انتقال فرهنگ صورت پذیرد،
ه، گذشته از همهی این عوامل محمد(ص) از 8 تا 25 سالگی که در واقع بهترین دوران فراگیری و تکوین شخصیت است، به چوپانی مشغول بود،
در چنین شرایطی آیا جز این انتظار میرود که چنین شخصی حتی از سخن گفتن عادی هم ناتوان باشد، ولی همین شخص در سن چهل سالگی به یکباره دو کلام کاملاً متمایز یکی در زمین و یکی در آسمان از او شنیده میشود، کلامی که در سطح همان کلام عادی بشر است، البته بهاضافهی الهام الهی و کلامی کاملاً متمایز از آن کلام خودش که خود او هم مدعی است که کلام او نیست و به او وحی می شود و به یکباره همهی انسان و جن را میخواندکه مثل آن را بیاورند و مطمئن هم هست که تا ابد همهی بشریت و جنّ از آوردن آن عاجز هستند، البته ذکر موارد فوق تنها بدین خاطر است که متوجه باشیم پیامبر(ص) آنچه داشته است از محیط کسب نکرده و شرایط پیرامون او چنین امکانی را از او سلب میکرد، اما علاوه بر این پیامبر(ص) شخصی بود متین، آرام، امین مردم و ،،، که در طول حیات قبل از نبوت نیز از مسایل خلاف عفت و اخلاق دور بود،
بنابراین پیامبر(ص) به اعترافِ دوست و دشمن بیسواد بوده است، خداوند هم در قرآن کریم چنین میفرماید:
وَمَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِیمِینِکَ إِذاً لارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ[6] یعنی: و پیش از آن هیچ نوشتهای نمیخواندی و با دست خود آن را نمینوشتی که در آن صورت کجروان به شک میافتادند،
چگونه یک فرد بیسواد در اواخر عمرش ناگهان بدون اینکه هیچ معلمی دیده باشد، کتابی میآورد که برترین معارف را در زمینهی خداپرستی، معاد، انسانشناسی، اخلاق و سایر جنبههای زندگی فردی و اجتماعی در بر داشت و بزرگترین دانشمندان را به تکاپو وا داشت اما نه تنها از آوردن همانند آن ناتوان بودند، بلکه تمامی فیلسوفان، عارفان و ادیبان را خاضع کرد و سر تعظیم و تسلیم در برابر آن خم کردند، همچنانکه «حافظ» شاعر شهیر ایران در توصیف پیامبر سروده است:
ستـارهای بدرخـشیـد و مـاه مجـلس شـد دل رمیدهی ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مـسأله آموز صد مدرس شد
5، قرآن معجزهی پیامبر(ص):
معجزاتی که خداوند بوسیلهی آن، پیامبران خویش را تأیید فرموده یکی از راههای تشخیص راستی ادّعای مدّعی نبوت است، معجزهی پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) قرآن مجید است، معجزهی جاودآنهای که جهانیان را به مبارزه میطلبد تا در صورتی که اعتقاد دارند این کلام گفتار بشر است، آنها نیز بشرند و حروف الفبا را نیز در اختیار دارند، پس همچون آن را بیاورند،
قُلْ لَئِنْ اجْتَمَعَتْ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لا یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً[7]یعنی: بگو: اگر همهی مردمان و جملگی جنیان گرد آیند و متفق شوند بر اینکه همچون این قرآن را بیاورند، نمیتوانند مانند آن را بیاورند و ارائه دهند، هر چند برخی از ایشان پشتیبان و مددکار برخی دیگر شوند،[8]
وجوه اعجاز قرآن کریم:
بعد از بیان این نکته که قرآن نمیتواند ساختهی دست پیامبر باشد و خود معجزهایست که از طرف خداوند نازل شده است، حال به بیان اعجاز قرآن از جوانب مختلف خواهیم پرداخت،
در درون انسان سه حس وجود دارد که عبارتند از:
1، حس کنجکاوی که بانی و مولد دو امر است: الف) علوم استدلالی و فلسفی و بینشی که نتیجهی آن جهانبینیهای مختلفی است که به وجود آمدهاند، (مجموعهی هستها و نیستها) ب) علوم تجربی(بصری)
2، حس خیرخواهی که منجر به شکلگیری مکاتب اخلاقی و ایدئولوژیها (مجموعهی بایدها و نبایدها) شده است،
3، حس زیبایی خواهی که منجر به شکلگیری هنر در همهی ابعاد آن شده است،
بنابراین براساس سه حس مذکور اعجاز قرآن در چهار زمینهی اساسی زیر مطرح است، که درادامهی بحث به توضیح آنها خواهیم پرداخت،
1) جهان بینی (هستها و نیستها)،
2) ایدئولوژی(بایدها و نبایدها)،
3) علوم تجربی (بصری)،
4) هنر (جنبهی سخنوری، آهنگ و موسیقی)،
1، جهان بینی (هستها و نیستها)
موضوع جهان بینی، خداوند، جهان هستی و انسان است، معجزه بودن قرآن در جهان بینی بر میگردد به بیان واقعیتهایی که رابطهی متقابل خداوند با جهان هستی و انسان و نیز روابط متقابل جهان آفرینش و انسان و جایگاه هر یک نسبت به دیگری و شناختی که قرآن در اینباره به مخاطبینش (تمامی انسانها) میدهد،
در بینش قرآنی خداوند به عنوان خالقِ آمر و جهان هستی و انسان به عنوان مخلوقِ مأمور معرفی میشوند،
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ[9] یعنی:آگاه باش که خلق و امر مخصوص اوست،
خداوند «خالق» و «آمِر» کل هستی است، در نهاد تمامی مخلوقات حرکتی را تنظیم کرده که در سیر رفتنشان به سوی هدف، هیچ برخورد و مزاحمتی با یکدیگر نداشته و بلکه همه با هم به سوی هدف خاصی که خداوند برایشان تعیین کرده است، در حرکتاند،
قطرهای کز جویباری میرود از پی انجام کاری میرود
در ارتباط با مخلوقات دارای اراده و حق انتخاب، همچون انسان نیز، خداوند فرشتهای را مأمور رساندن پیام هدایت به یکی از انسانها-که باید حامل این پیام باشد برای تمامی آنها باشد- گردانیده است، آن پیامبر هم برنامهی هدایت را بدون هیچ کم و زیادی گرفته، پس از عمل کردن بدان، به انسانهاابلاغ نموده است، بدین صورت بشریت از نگرانی و سردرگمی در این کرهی خاکی و در این هستی پهناور بیرون میآید و تکلیف خود را میداند، در نتیجه انسان هم به سوی هدف خاصی که همان عبودیت و بندگی یا به عبارت دیگر تحقق امر عظیم خلافت است هدایت و راهنمایی میشود،
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ[10] یعنی:من جن و انسانهارا جز برای پرستش خود نیافریدهام،
بدین ترتیب انسانهابه دو دسته تقسیم میشوند؛ گروهی که مطیع خداوند خالقِ آمر میشوند و گروهی که از هدایت سر باز میزنند،
إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً[11]یعنی:ما راه را بدو نمودهایم، چه او سپاسگزار باشد یا بسیار نا سپاس،،، ،
قرآن سرنوشت این دو گروه را هم به وضوح مشخص کرده است که پس از در هم پیچیده شدن دفتر هستی همه در دادگاه عدل الهی حاضر میشوند،
یوْمَ نَطْوِی السَّمَاءَ کَطَی السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ[12] یعنی: (ابن امر) روزی (تحقق میپذیرد که) ما آسمان را در هم میپیچیم به همانطور که طومار نامهها در هم پیچیده میشود،
وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً[13] یعنی:و همهی آنان روز رستاخیز تک و تنها (بدون یار و یاور و اموال و اولاد و محافظ و مراقب) در محضر او حاضر میشوند،
سپس عادلانه در مورد آنها قضاوت شده و هر یک به سرانجامی منطبق با موضعگیریشان در برابر پیامآور الهی میرسند، کسانی که مطیع فرمان الهی بودهاند در ناز و نعمت و بهشت جاودانه برای همیشه میآرمند:
وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ[14] یعنی:و کسانی که ایمان آوردهاند و کردار پسندیده و افعال شایسته انجام داده اینان اهل بهشت بوده و در آن جاوید خواهند ماند،،،،
و کسانی که پس از اتمام حجت داعی الیالله، آزادانه راه ضلالت و کفر و عصیان را در پیش گرفتند، در جهنم و عذاب همیشگی خواهند بود،
وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیاتِنَا أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ[15]یعنی:و کسانی که کافر شوند و آیههای ما را تکذیب کنند (و نادیده گیرند) اهل دوزخاند و همیشه در آنجا خواهند ماند،
این است جهانبینی نگرش مؤمنی که پیرو قرآن است، آیا جهانبینیهای متشتت و ناقص و نارسایی ساختهی افکار و اوهام انسان قابل مقایسه با این دید و نگرش زیبا به جهان، خصوصاً انسان میباشند؟! یکی خدا را از صحنهی هستی خارج می کند(کمونیسم)، دیگری خدا را تنها، خالق هستی معرفی میکند و وَقَعی به آمریت وی نمینهد، یعنی هیچ نقش و دخالتی در ساماندهی به حیات مخلوقاتش ندارد و انسان را خدای مطلق روی زمین معرفی میکند که باید تمام مجهولات هستی را با عقل خویش کشف کند(سرمایهداری)،
2، ایدئولوژی(بایدها و نبایدها)
انسان، نظر به تواناییهای خدادادیش مجموعهی قوانینی را که در عالم شهادت وجود دارند کشف میکند همچون نیروی جاذبه، به جوش آمدن آب در یکصد درجه حرارت و ،،، ،(علوم تجربی)
با استفاده از این قوانین و استدلال به آنها به کشف مجموعهای واقعیت از عالم غیب دست مییابد، مثلاً از طریق نظم موجود در یک درخت پی به وجود ناظم و صفات آن میبرد، به مجموعهی این دستآوردهای بشر از جهان هستی و ماوراء جهان هستی مجموعهی هستها و نیستها میگویند،
امّا بایدها و نبایدها موضعگیری انسان در رابطه با خود و مسایل پیرامونش به شمار میروند، مثلاً این که چه کاری را انجام دهد و چه کاری را انجام ندهد،
با این توصیف انسان میتواند در کشف قوانین حاکم بر طبیعت کوشا باشد و در جهت آبادانی زمین و رفاه بیشتر برای بشر تلاش کند و به نتیجه هم برسد همچنانکه تا حال به نتایج ارزشمندی دست یافته است، امّا به دو دلیل انسان نمیتواند در زمینهی بایدها و نبایدها حکمی قطعی و یقینی صادر کند و همین امر هم باعث شده است که خداوند برنامهی خود را در این زمینه (بایدها و نبایدها) به وسیلهی پیامبران در اختیار انسانهاقرار دهد،
الف) نظر به این که بایدها و نبایدها تعیین کنندهی خط مشی عملی و در واقع موضعگیری عملی انسان به عنوان جزئی از اجزای هستی در ارتباط با خود، همنوعان، محیط و نعمتهایی که از آنها استفاده میکند و بهطور کلی تمام جهان هستی و در رأس هرم هستی خداوند میباشد، کسی میتواند خط مشی درستی را برای انسان ترسیم کند که اولاً: انسان را با تمامی ابعاد وجودیش دقیقاً بشناسد، در حالیکه این شناخت برای انسان محال است و به قول آلکسیس کارل انسان موجودی ناشناخته است، ثانیاً: علم او بر همهی هستی احاطه داشته باشد و جهت حرکت کل هستی را درک کند تا جهتی را برای انسان ترسیم کرده و بایدها و نبایدهایی را برایش وضع کند که انسان با پایبندی و التزام به آن با کل مجموعهی هستی هماهنگ باشد، حال آنکه داشتن چنین دانشی جز برای خدایی که کل هستی و از جمله انسان را آفریده و سرانجام برای کل هستی مقرر فرموده است، میسر نیست و انسان هیچگاه به چنین دانشی دست نخواهد یافت،[16] بنابراین انسان را یارای سخن گفتن در این زمینه وجود ندارد و با قاطعیت میتوان گفت که:
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ[17]یعنی: آگاه باش که خلق و امر مخصوص اوست،
ب): بایدها و نبایدها قرارداد هستند و وجود خارجی ندارند تا انسان بتواند آنها را کشف نماید، برای تبیین این امر ناچار به ارائهی یک سؤال و پاسخ به آن هستیم،
با توجه به این که بایدها و نبایدها یعنی مجموعهی احکام در واقع همان موضعگیریهای انسان در برابر هستها و نیستها (انسان، جهان هستی، خداوند) هستند، این سؤال به ذهن خطور میکند که آیا میشود از هستها و نیستها به بایدها و نبایدها رسید؟ آیا نمیشود از معلومات و شناختی که انسان دربارهی عالم شهادت و عالم غیب دارد به بایدها و نبایدها دست یابد؟
برای پاسخ به سؤال فوق بحث مختصری در مورد رابطهی علت و معلول خواهیم داشت،
در استدلال، انسان یا از معلول به علت میرسد یا از علت به معلول، مثلاً از شور بودن غذا، به عنوان یک معلول به علت، یعنی نمک پی میبریم و یا بالعکس هر جا نمک باشد، پی میبریم معلول آن یعنی شوری وجود دارد، در هر حال وقتی میخواهیم از معلومی به مجهولی برسیم، ابتدا مقدمه یا مقدمههایی را فرآهم میکنیم و سپس نتیجه یا نتایجی میگیریم، مفهوم بهدست آمده، نتیجهی آن مقدمه است و کار ما تنها قرار دادن یک «پس» بعد از مقدمات میباشد که بیانگر نتیجهگیری است، در این زمینه به ذکر مثالی میپردازیم،
مقدمهی اول: این خانه در تهران است،
مقدمهی دوم: تهران در ایران است،
نتیجهگیری: پس این خانه در ایران است،
امّا آنچه در اینجا اساسی است و ما را به پاسخ سؤال راهنمایی میکند این نکته است که هیچ رابطهی علت و معلولی در میان «هستها و نیستها» از یک طرف و «بایدها و نبایدها» از طرف دیگر وجود ندارد، مثلاً کسی نمیگوید چون نیروی جاذبه وجود دارد پس من باید خود را از بلندی پرت کنم، در این مثال نیروی جاذبه (هست و نیست) ارتباطی با لزوم پرت کردن خود از بلندی ( باید و نباید) ندارد،
بنابراین اگر کل هستهای جهان را شناخته و تمام عمرمان مشغول باشیم که با این شناخت به یک «باید و نباید» از طریق استدلال برسیم، نتیجهای به دست نخواهیم آورد،
آزمون و خطا راه دیگری است که برخی ادعا میکنند، میتواند انسان را به یک موضعگیری درست برساند،
به این معنی که بر اثر تجربه، موضعگیریهای مختلف در ارتباط با یک حادثه و یا یک آفریده را بررسی کرده و هر بار موضعگیریهای غلط را رد مینماییم تا بالاخره به یک موضعگیری و برنامهی درست دست مییابیم، مثلاً از میان ده برنامه و موضعگیری، به این نتیجه میرسیم که نُه تای آن تا کنون غلط بودهاند و دهمی را اعمال میکنیم،
آیا از این طریق به موضعگیری درست خواهیم رسید و میبایست بایدها و نبایدها را وضع کنیم؟ با ذکر دو دلیل زیر به بطلان این دیدگاه خواهیم رسید:
اولاً: چون انسان شناخت کامل دربارهی جهان آفرینش ندارد، ادعای این که برنامهها و موضعگیریهایش مثلاً محدود در ده مورد است، نادرست میباشد، بنابراین اگر انسان از ده مورد برنامهای که میشناسد نُه مورد آن را هم رد کند، نباید این نتیجه را بگیرد که دهمی درست است، چرا که نمیتوان گفت احتمال یازدهمی و ،،، وجود ندارد،
ثانیاً: به فرض این که بشود از کانال آزمون و خطا انسان در هر زمینهای به موضعگیری درست برسد، آیا برای رسیدن به یک موضعگیری درست - هرچند کمارزش- زمان کافی را در اختیار دارد؟ آیا برای تشخیص همهی بایدها و نبایدها و سرانجام ارائهی برنامهی کاملی در زندگی، عمر انسان در زمین پایان نیافته و دیگر کسی باقی خواهد ماند که انسان برایش قانونی وضع کند؟
بنابراین یکی از وجوه اعجاز قرآن، قانونگذاری (قرار دادن ایدئولوژی) برای زندگی انسان است که به تفصیل آن میپردازیم:
اعجاز قرآن از نظر تشریع و قانونگذاری:
مهمترین جنبهی اعجاز قرآن، تشریع و قانونگذاری آن است، منظور از تشریع و قانونگذاری، احکام و قوانین و دستوراتی است که یک نفر و یا عدهای از مردم برای ادارهی جامعه و اصلاح مردم و نوع حکومت و،،، بیاورند،
همهی ما میدانیم وقتی که برای ادارهی جامعهای میخواهند قوانین تدوین کنند، احتمال دارد چندین سال متمادی مغزهای متفکر و اندیشمند آن جامعه، دور هم جمع شوند و بالاخره پس از بحثها و تبادل نظرها و نشستهای مکرر و پیاپی مجموعهای از قوانین و دستورات را جهت ادارهی آن جامعه تدوین کرده بر اساس آن به ادارهی اجتماع خود بپردازند، حال آنکه احتمال دارد پس از مدت کوتاهی اشتباهات زیادی که ناشی از فکر نارسای انسآنهاست، در آن قوانین ظاهر شوند و به تجدید نظرها و اصلاح مجدد آن دست بزنند و عدهی زیادی از مردم آن را مخالف خواستهها و آرزوهای خود بدانند و یا احیاناً گوشههای زیادی از نیازها و خواستههای مردم فراموش شده باشد، برای اینکه به اهمیت قانونگذاری و سختی این کار پی برده باشیم، خوب است بدانیم که قانون اساسی ایالات متحدهی آمریکا نزدیک به 30 بار تجدید نظر و اصلاح شده است، در قانون اساسی سویس 54 بار اصلاح و تجدید نظر به عمل آمده است، حال با در نظر گرفتن این واقعیت، یک مرد بیسواد نه در قرن بیستم بلکه در 14 قرن قبل، قوانینی را به جهانیان عرضه داشته است که نه تنها خالی از نقص و اشتباه است بلکه تمام زوایای وجود بشری و جوانب زندگی را در نظر گرفته است و هماهنگ و همگام با فطرت انسان هستند و آنچه را به مصلحت فرد و اجتماع و لازمهی ترقی و تکامل آنهاست، در آن گنجانده است و حال نیز، با گذشت بیش از 1400 سال و صعود انسان به پلهها و مدارج بالای علم و دانش به اعتراف دشمنان نیز کاملترین و جامعترین قوانین برای بشر است، به طور کلی اعجاز قرآن از لحاظ قانونگذاری به شرح زیر است:
الف) انسجام و وحدت درونی، در عین نزول تدریجی: قرآن کریم به تدریج و در طول بیست و سه سال نازل شده و در این مدت، 6236 آیه دربارهی توحید، معاد، نظام خلقت، انسان، سرگذشت پیامبران، نظام اجتماعی، اخلاق و احکام زندگی آمده است، با وجود این، نه تنها میان هیچ یک از رهنمودهای قرآن کریم، تعارض و ناسازگاری وجود ندارد، بلکه دقیقتر از اعضای یک بدن و اجزای یک درخت، هماهنگ و مؤید یکدیگرند،
همچنین به این نکته نیز توجه کنیم که متفکّران و دانشمندان برای رسیدن به مرحلهی پختگی و کمال میکوشند و خود را ذرّه ذرّه و به تدریج به هدف نزدیک میکنند؛ به همین جهت، نوشتهها و آثار ابتدایی آنان با آثار دوران پختگی و کمالشان بسیار متفاوت است، از این رو، دانشمندان معمولاً در نظریات گذشتهی خود تجدید نظر کرده و آنها را اصلاح میکنند، این امر نشاندهندهی آن است که دانش و آثار این افراد نتیجهی تجربهای است که روز به روز کامل و اصلاح میشود،
اما علیرغم اینکه پیامبر(ص) پیام خدا را در 23 سال، در زمآنها و مکآنهای مختلف و در شرایط گوناگون و متفاوت روحی و روانی و اجتماعی و سیاسی نظیر جنگ و صلح، ضعف و قدرت، آرامش و بحران و،،، به جهانیان ابلاغ فرمودهاند، هیچگونه تناقضگویی و تضاد و تغییری در آن به چشم نمیخورد، درنهایت زیبایی ادبی، هماهنگی و انسجام مفهومی و غنای معرفتی است و هیچ قسمت و بخشی از آن، بخش دیگر را نفی نمیکند، این موضوع بیانگر این امر مهم است که این پیام از جانب خود وی نبوده و نیست؛ چون بسی روشن است که حتی اگر انسانی کاملترین همنوعان خود باشد، در طول عمر خود خصوصاً در شرایط متلاطم و گوناگون زندگی دچار اشتباه و تناقضگویی - هر چند در جزئیات زندگی- میشود، در حالی که پیامی که پیامآور توحید در طی 23 سال از عمر مبارک و پرماجرای خویش آورده است، هیچگونه تضاد و تناقضگویی حتی در فرعیترین فروع آن وجود ندارد، از طرفی دیگر بین سخنان پیامبر(ص) و آیات قرآنی تفاوت آشکاری وجود دارد و این تفاوت برای کسانی که با ادبیات عرب آشنایی دارند واضحتر است، خداوند به این حقیقت استدلال مینماید که:
أَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً[18]یعنی: آیا (این منافقان) دربارهی قرآن نمیاندیشید که اگر از سوی غیر خدا آمده بود در آن تناقضات و اختلافات فراوانی پیدا میکردند،
ب) جامعیت و همه جانبه بودن قرآن: جامعیت خاصی که از نظر قانون در قرآن است، یک امتیاز بزرگی است که نمونهی آن را تنها در این کتاب میتوان جستوجو نمود، زیرا قرآن آنچنان به همهی نیازهای مادی و معنوی و فردی و اجتماعی بشر از ریز و درشت پاسخ گفته و برای همه چیز دقیقترین قوانین را وضع کرده است که جداً شگفتانگیز است، قرآن کریم با وجود این که حدود پانزده قرن پیش و در جامعهای به دور از فرهنگ و دانش نازل شده و در مورد همهی مسائل مهم و حیاتی انسان سخن گفته و برای فرد، از قبل از تولد تا هنگامی که او را به خاک میسپارند، دستور و برنامه دارد، دربارهی آغاز و انجام جهان، حقیقت انسان و سرنوشت وی، فرشتگان و جهان غیب و نیز نظام اجتماعی عادلانه، اقتصاد، جنگ، صلح، بهداشت، علم، عبادت، تعلیم و تربیت و اخلاق و آداب زندگی و ،،، قانون وضع کرده و عالیترین راهنماییها در همهی این موارد به انسانهاعرضه شده است، این کتاب فقط از امور معنوی یا آخرت و رابطهی انسان با خدا سخن نمیگوید، بلکه از زندگی مادی و دنیوی انسان، مسؤولیتهای سیاسی و اجتماعی او و نیز رابطهی وی با انسآنهای دیگر سخن میگوید و برنامهای جامع و همه جانبه را در اختیارش قرار میدهد، همانگونه که برای فرد برنامه دارد برای جمع نیز برنامه دارد، همانگونه که به روح او اهمیت میدهد به فکر و جسم او نیز اهمیت میدهد و برای تمام موارد دستور و برنامه دارد، همانطوری که برای مرد قوانین خاص و دستورات معین دارد، برای زن و جنس مؤنث نیز قوانین خاص خود را دارد،
ج) تأثیر ناپذیری و تبعیت نکردن از فرهنگ و عقاید زمانه: در هر دورهای از زمان، مجموعهای از افکار، عقاید و آداب و رسوم که از آن به فرهنگ تعبیر میشود، مردم را کم و بیش تحت تأثیر قرار میدهد، فرهنگ مردم حجاز آمیختهای از عقاید نادرست و آداب و رسوم خرافی و شرک آلود بود، آنان حتی آداب توحیدی باقی مانده از زمان ابراهیم و اسماعیل - سلام خدا بر آنها باد- را با شرک آمیخته و کعبه را مرکز بتهای بزرگ و کوچک کرده بودند، با وجود این، قرآن کریم نه تنها از این فرهنگ تأثیر نپذیرفت، بلکه به شدت با آداب جاهلی و رسوم خرافی آن مبارزه کرد و به اصلاح جامعه پرداخت و از موضوعهایی چون عدالتخواهی، علمدوستی، معنویت و حقوق برای انسانهاکه آرمآنهای مقدس انسانهابه شمار میروند سخن گفت، طرح این گونه موضوعها در فضای جاهلیت آن روز، بالاترین جنبهی اعجاز قرآن کریم است، برای نمونه در این مورد در سرزمین حجاز و کشورهای دوروبر آن میتوان به نمونههای زیر اشاره کرد:
در نظام اجتماعی و سیاسی آن عصر از جمله در نظام اجتماعی روم و ایران، مردم به طبقات عالی و پست تقسیم میشدند، کسانی که جزءِ طبقات پست بودند، حقوق اجتماعی کمتری داشتند، قرآن کریم با این موضوع به شدت مبارزه کرد و فرمود:
یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ[19] یعنی: ای مردم، ما شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را شاخه شاخه و قبیله قبیله کردیم تا یکدیگر را باز شناسید، همانا گرامیترین شما نزد خدا باتقواترین شماست، البته خدا دانا و آگاه است،
در جامعهی آن روز عربستان و حتی دیگر نقاط جهان، کرامت زنان نادیده گرفته میشد، در آن جامعه، زن ارزشی شبیه اموال داشت، خانوادهای که فرزند دختر به دنیا میآورد،احساس شرم میکرد و کار به جایی میرسید که گاهی نوزاد دختر به دست پدر زنده به گور میشد،
وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ کَظِیمٌ * یتَوَارَى مِنْ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَیمْسِکُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ یدُسُّهُ فِی التُّرَابِ أَلا سَاءَ مَا یحْکُمُونَ[20] یعنی:(دختران را مایهی ننگ و سرشکستگی و بدبختی میدانستند) و هنگامی که به یکی از آنان مژدهی تولد دختر داده میشد (آن چنان از فرط ناراحتی چهرهاش تغییر میکرد که) صورتش سیاه میگردد و مملو از خشم و غضب و غم و اندوه میشد * از قوم و قبیلهی (خود) به خاطر این مژدهی بدی که به او داده میشد خویشتن را پنهان میکرد (و سرگشته و حیران به خود میگفت:) آیا این ننگ را بر خود بپذیرد و دختر را نگاه دارد و یا او را در زیر خاک زنده بگور سازد؟ هان چه قضاوت بدی که میکردند،
در چنین فضایی، قرآن کریم، ضمن بیان کرامت زن، اعلام می دارد که هر کس - چه زن و چه مرد- عمل صالح انجام دهد مادامیکه اهل ایمان باشد، خداوند به او زندگی پاکیزه میبخشد و عمل هیچکدام را ضایع نمیکند،
مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً وَلَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یعْمَلُونَ[21] یعنی:هر کس چه زن و چه مرد کار شایستهای انجام دهد و مؤمن باشد، بدو (در این دنیا) زندگی پاکیزه و خوشایندی میبخشیم و (در آن دنیا) پاداش (کارهای خوب و متوسط و عالی) آنان را بر طبق بهترین کارهایشان خواهیم داد،،، ،
همچنین به کسانی که دختران را زنده به گور میکردند، بیم آتش جهنم داد و فرمود در روز قیامت دربارهی این دختران سؤال میشود که به چه علتی زنده به گور شدند،
وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَی ذَنْبٍ قُتِلَتْ[22] یعنی: و هنگامی که از دختر زنده بگور پرسیده میشود * به سبب کدامین گناه کشته شده است؟
علاوه بر این، قرآن کریم برای زنان حقوق خانوادگی و اجتماعی قائل شد، در مالکیت به او استقلال بخشید و بهرهی کارش را از آن خودش دانست؛ هزینهی خانواده را از دوش او برداشت و بر دوش مرد قرار داد و به خصوص بر کرامت، عزت و عفافش تأکید کرد تا در جامعه مورد سوء استفادهی مرد قرار نگیرد،
حج یکی از عبادتها و مراسمی است که حضرت ابراهیمu آن را پایهگذاری کرد اما پس از گذشت قرنها، خانهی خدا مرکز بتها شد، اعراب جاهلی مراسم حج را برای پرستش بتها برگذار میکردند و در این مراسم، آداب خرافی مخصوصی به جا میآوردند؛ مثلاً ساکنان غیر مکه را مجبور میکردند فقط با لباسهایی که مکّیان میفروختند طواف کنند، اما قرآن کریم حج را به زیباترین جلوهی یکتاپرستی و همبستگی تبدیل کرد و کعبه را پایگاه وحدت مسلمانان قرا داد،[23]
ج) مطابقت قوانین قرآن با واقعیتها: در دین مسیح دستور داده شده است که اگر به گونه راست شما سیلی زدند، گونهی چپ را نیز نگه دار، تا به آن هم یک سیلی بزنند، اما آیا به راستی واقعیت این است و هر کسی آرزو نمیکند که قصاص آن را بگیرد؟ و آیا واقعیت یک نفر مسیحی هم اینگونه است یا برخلاف آن، ولی این قرآن است که میفرماید:
وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ یا أُوْلِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ[24] یعنی: ای صاحبان خرد! برای شما در قصاص حیات و زندگی است باشد که تقوا پیشه کنید،
دین مسیح هیچ تشویقی به ازدواج نمیکند و شاید هم آن را مذموم میداند؛ اما آیا واقعیت نیز چنین است یا برخلاف آن؟ قرآن برخلاف آن ازدواج را مایهی آرامش معرفی میکند،[25] قرآن به مسلمانان دستور میدهد که نه ظلم کنید و نه مظلوم واقع شوید،[26] قرآن عقل انسان را ارج مینهد و داشتن عقل و خرد را یکی از راههای رسیدن به خدا و شناخت او و سرانجام مکلف شدن او میداند،[27] قرآن نه فرد را فدای جمع میکند و نه آن را آزاد و بی حد و مرز میداند، خلاصه صدها نمونه ومثال میتوانیم بزنیم که قوانین و دستورات قرآن مطابق واقعیت است، و مهمتر از همهی اینها، علت تحریم و تحلیل اشیاء در قرآن، مصلحت فرد و اجتماع است و با پیشرفت علم، رموز، حکمتها و مصالح، قوانین قرآن روز به روز آشکارتر میشوند، و بالاخره قرآن قوانین را جنبهی الهی و خدایی میبخشد و به آنها یک نوع قداستی میدهد و برای اجرا و عدم اجرای آنها پاداش و کیفر در نظر گرفته و با این وسیله ضمانت اجرای قوانین خویش را تضمین و از مرحلهی شعار و فرمالیته بودن خارج نموده است، با این حساب آیا میتوان قرآن را ساختهی دست بشر دانست، آنهم در 1400 سال قبل و
نظرات